استاد ماهر (دکتر قلب من) [فصل دوم] P{❷❷}
جینهو:/
بالاخره رسیدم جلو در خونه ، خونه خودمون نه خونه خونه ای شوگا و دوستاش همیشه اونجا بودن و تغریبا میشد گفت که اونجا زندگی میکردیم چون اونا همیشه کار داشتن
دیگه داشتم از حال میرفتم خیلی خسته بودم ، خوبه هیونجین منو دور تر نبرده بود وگرنه نمیدونستم چیکار کنم، واقعا عجیب بود که اونا نیومدن دنبال من ..
رسیدم جلو در و دیدم بادیگاردا وایسادن .. تا منو دیدن اومدن ستم ، خوله منو میشناختن
بادیگارد ویو:/
داشتیم نگهبانی میدادیم که یه زن اوند جلو در خونه ، اول چهرش مشخص نبود
ب۱:هی
ب۲:بله؟
ب۱:اونجارو..
ب۲:کو؟
ب۱:نگاه خانومه رو
ب۲:ا..اون که خانم مینه ...
ب۱:چی؟؟
ب۲:بدو بریم پیشش
جینهو...دیدم دارن میان سمتم ، دیگع جون جدایم رو پاهام وایستا و از حال رفتم
...
ب۱:/
داشتیم میرفتم سمتش که یه دفعه ار حال رفت..:
خانم؟؟
بادیگارد۲ بغلش کرد و برد داخل...
..
شوگا:/
از خواب بیدار شدم صب شده بود دیگه دیدم بادیگاردا با یه نفر که بغلش اومدن داخل .. اون کیه؟
سریع بلند شدم رفتم پیششون
...
جینهو صورتش معلوم نبود چون به سینه بادیگارده چسبیده بود
شوگا:کجا؟
ب۱:ق..قربان ..
شوگا: این کیه؟
بادیگار دوم با یه تکون صورت جینهو رو از خودش جدا کرد
شوگا:ا..این ..
ب۲:بله خانم مین هستن
شوگا با دیدن جینهو گریش درومد ، شوگایی که غرورش اجازه نمیداد جلو یه بادیگارد ساده گریه کنه ..
سریع از بادیگارد جنهو رو گرفت و سریع برد داخل
....
نامی:هنوز خوابه؟
هوپی: اره
نامی:برو بیدارش کن کلی کار داریم
هوپی: اوکی..
داشتم از خونه خارجومیشدم که دیدم در باز شد
شوگا وارد خونه شد اما با ...
هوپی:شوگا؟
شوگا گریه کنان از کنار جیهوپ رد شد و رفت سمت اتاق ..
هوپی:ا..اون؟
با دو خودش و رسوند پیش نامجون
...
بالاخره رسیدم جلو در خونه ، خونه خودمون نه خونه خونه ای شوگا و دوستاش همیشه اونجا بودن و تغریبا میشد گفت که اونجا زندگی میکردیم چون اونا همیشه کار داشتن
دیگه داشتم از حال میرفتم خیلی خسته بودم ، خوبه هیونجین منو دور تر نبرده بود وگرنه نمیدونستم چیکار کنم، واقعا عجیب بود که اونا نیومدن دنبال من ..
رسیدم جلو در و دیدم بادیگاردا وایسادن .. تا منو دیدن اومدن ستم ، خوله منو میشناختن
بادیگارد ویو:/
داشتیم نگهبانی میدادیم که یه زن اوند جلو در خونه ، اول چهرش مشخص نبود
ب۱:هی
ب۲:بله؟
ب۱:اونجارو..
ب۲:کو؟
ب۱:نگاه خانومه رو
ب۲:ا..اون که خانم مینه ...
ب۱:چی؟؟
ب۲:بدو بریم پیشش
جینهو...دیدم دارن میان سمتم ، دیگع جون جدایم رو پاهام وایستا و از حال رفتم
...
ب۱:/
داشتیم میرفتم سمتش که یه دفعه ار حال رفت..:
خانم؟؟
بادیگارد۲ بغلش کرد و برد داخل...
..
شوگا:/
از خواب بیدار شدم صب شده بود دیگه دیدم بادیگاردا با یه نفر که بغلش اومدن داخل .. اون کیه؟
سریع بلند شدم رفتم پیششون
...
جینهو صورتش معلوم نبود چون به سینه بادیگارده چسبیده بود
شوگا:کجا؟
ب۱:ق..قربان ..
شوگا: این کیه؟
بادیگار دوم با یه تکون صورت جینهو رو از خودش جدا کرد
شوگا:ا..این ..
ب۲:بله خانم مین هستن
شوگا با دیدن جینهو گریش درومد ، شوگایی که غرورش اجازه نمیداد جلو یه بادیگارد ساده گریه کنه ..
سریع از بادیگارد جنهو رو گرفت و سریع برد داخل
....
نامی:هنوز خوابه؟
هوپی: اره
نامی:برو بیدارش کن کلی کار داریم
هوپی: اوکی..
داشتم از خونه خارجومیشدم که دیدم در باز شد
شوگا وارد خونه شد اما با ...
هوپی:شوگا؟
شوگا گریه کنان از کنار جیهوپ رد شد و رفت سمت اتاق ..
هوپی:ا..اون؟
با دو خودش و رسوند پیش نامجون
...
۳۲.۷k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.